زهره عزیزم
ارسال شده توسط غربت در 90/2/11:: 9:26 صبح
بانو اجازه هست برایت فدا شوم
در باغ قصه ها کنارت رها شوم
زانو به پای تو می افتم و نگاه
اصلا نمی کنی که بخواهم جدا شوم
اشکی ز چشم تو یک چشمه می شود
پیش دو چشم تو باشد خدا شوم
در غمزه های چشم خمارت اسیر شاید
با بازی نگاه تو من هم ادا شوم
در ایستگاه جدایی مرا ببین
شاید در این سفر با تو آشنا شوم
کلمات کلیدی :
نظر