مشارکت
ارسال شده توسط غربت در 90/3/28:: 11:27 صبح
|
||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||
|
بانو اجازه هست برایت فدا شوم
در باغ قصه ها کنارت رها شوم
زانو به پای تو می افتم و نگاه
اصلا نمی کنی که بخواهم جدا شوم
اشکی ز چشم تو یک چشمه می شود
پیش دو چشم تو باشد خدا شوم
در غمزه های چشم خمارت اسیر شاید
با بازی نگاه تو من هم ادا شوم
در ایستگاه جدایی مرا ببین
شاید در این سفر با تو آشنا شوم
خدا حافظ همین حالا
همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین
به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خدا حافظ
نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خدا حافظ واسه اینکه
نبندی دل به رویا ها
بدونی بی تو و با تو
همینه رسم این دنیا
اگر سهم من از این همه ستاره
سوسوی غریبی است
غمی نیست !
همین انتظار رسیدن شب، برایم کافی است .
راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من اشکاشو پشت پای تو می خواد بریزه دل بکن من که نمی میرم اگه بخوای تو از اینجا بری چون می دونستم که تو از اول راه مسافری شاید نفهمیدی که من بی اون که تو چیزی بگی سپردمت دست خدا که بی خدافظی نری غصه ی راهمو نخور شاید همین جا بمونم شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمی دونم
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت تو رفتی و هر چه بود گذشت
چنان توانم ازین طرفه یاد بود گذشت
غمین مباش و میاندیش زین سفر
اگرچه بر دل نازک غمی است، گذشت.....
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم،تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو،ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد،می رقصد اشک
آه،بگذار که بگریزم من
از تو،ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به،که بپرهیزم من
به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم،صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم،خنده به لب،خونین دل
می روم،از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
دلم تنگ است
برای شیشه ی قلبم که هم آغوش با سنگ است
دلم تنگ است
و این باور که رفتی با دلم همواره در جنگ است
دلم تنگ است
و در شهر شما ابراز دلتنگی بسی ننگ است