• وبلاگ : عشق سرگردان
  • يادداشت : زندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بي نام 

    من شاعرم

    و تو خود شعر

    بخند

    تا ديوان چشمهايت را

    کتابي کنم پر از عشق


    به پشت بام رسيده بودم...!بار اولم نبود...!هميشه مي نشستم و ازآنجا آسمان را نگاه مي کردم...! رنگ رويايي شب...!آسمان پر ستاره...!آغوش گرم تابستان...!هميشگي هاي هميشه ماندگار...! گوشه اي که...! لحظه هايم را مي خواندم و مي خواندم و...!
    دستم نمي رود گوشي را بردارم...!شايد ديگر فرصتي براي سکوت کردن نمانده باشد...! شايد وقتم را براي فکر کردن از دست داده باشم...!گوشهايم زنگ مي زند...!دارم دقيقه به دقيقه به آخر مي رسم...!اعداد يکي يکي صف مي کشند...!به ترتيبي که تو مي خواهي...!بازهم سرخ شده ام...!سرخ...!
    بي دليل شده اي...! باور کن...!مثل پيراهني سياهي که به تن بچه اي مي پوشانند و نمي داند براي چه...! يک تيره سردرگم...!آنقدر سردرگم که وقتي به ات مي گويم زير خنده ميزني و آينه را هم مي شکني...! ستاره هاي روي پيراهنت را هم باور نداري چه برسد به ستاره هاي خيالي من...!
    مي دانم...!گريه به من نمي آيد...!مثل من به تو...!

    چمنزاري نمونده ... زير پام سنگه

    يه جاي کار اين بيچاره مي لنگه

    واسه هرچي جهنم بود و ... اون روزا

    دلم تنگه ... دلم تنگه ... دلم تنگه

    + نگين 

    جواب زيباي فروغ فرخ زاد

    من به تو خنديدم

    چون که مي دانستم

    تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

    پدرم از پي تو تند دويد

    و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

    پدر پير من است

    من به تو خنديدم

    تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

    بغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و

    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک

    دل من گفت: برو

    چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...

    و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

    حيرت و بغض تو تکرار کنان

    مي دهد آزارم

    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

    که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
    + زيبا 

    تو به من خنديدي و نمي دانستي

    من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

    باغبان از پي من تند دويد

    سيب را دست تو ديد

    غضب آلود به من کرد نگاه

    سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

    و تو رفتي و هنوز،

    سالهاست که در گوش من آرام آرام

    خش خش گام تو تکرار کنان مي دهد آزارم

    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

    که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت